سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :23
بازدید دیروز :0
کل بازدید :24998
تعداد کل یاداشته ها : 30
103/2/15
4:0 ع
امروز شهادت دختر پیامبر بود،من هم همراه جمع رفته بودم روضه،انصافأ روضه خون اشک همه رو در اورده بود...بعد از پایان روضه رو به مادر کردم و گفتم: مامان...؟
مامان که متوجه پرسش من شده بود! گفت:
بهترین دوست، کسیکه موقع گرفتاری تنهات نمیذاره،
کسیکه از خواستش نه نفع تو بگذره، برات بمیره ،وقتی میبینیش یاد بهشت می افتی ،سنگ صبورته،تنها کسیه که از شدت مراقبت و توجه ،مادر پدرشه ...
فرشته آره از همونایی که هر کدوم از ما آرزو داره یه بار تو عمرش اونو تو خواب یا بیداری ببینه؟
92/1/25::: 1:40 ع
نظر()
  
  
و چه خوب است، گاه گاهی دروغی بگویی به دلت!
و نگذاری که بداند ،
بی نهایت تنهاست ...
  
  

مامان گفت: دخترم سفارشم که یادت نمیره؟ خیالت  راحت مامی ذخیره شد. بعد از اینکه جذوه های درسی رو از کتاب فروشی تهیه کردم ، سراغ سفارش مادرم رفتم. داشتم از خیابان رد میشدم که خانمی بچه در بغل توجه منو به خودش جلب کرد، تازه از خرید برگشته بود! اینو میشد از تره بار و پلاستیکهای متنوع همراهش حدث زد.... باشنیدن جیغ وداد شدیدی به خود اومدم!! خدای من چی شده ؟ اونچه رو که میدیدم باور نمی کردم. زن وسط خیابان توسط موتور سواری کشیده، وموتور سوار زور میزد که کیف زن رو از دستش دربیاره، دسته های کیف به دور پای بچه تاب خورده بود و زن سعی میکرد پاهای بچه اش رو آزاد کنه... بی اختیار به طرف زن دویدم و سعی کردم کمکش کنم، که یهو دیدم ماشینی جلو موتور ترمز کرد وموتور سوارها نقش زمین شدند وبا یک حرکت سریع دو باره سوار موتور شدن و جیم زدن ،انگار برای این کار دوره دیده بودن. شکر خدا زن وبچه آسیب جدی ندیده بودن . راننده ماشین هم که جوانی 20 ساله بود خانم و بچه رو به بیمارستان رسوند و از من هم خواهش کرد که به عنوان شاهد با اونا برم. تو راه بیمارستان که بودیم به پدرم زنگ زدم و اونو از ماجرا مطلع کردم . پدر به سرعت خودشو به بیمارستان رسوند. بعد از تشکیل پرونده شکایت به همراه پدرم به خانه رفتم.تا قبل از این ماجرا، فکر میکردم که اونچه تو فیلمها میبینم واقعیت ندارد. تا الأنش هم وقتی میخوام جایی برم مادرم گوشزد میکنه که ...آرتیست بازی نکنم! اما من که کاری نکردم درحقیقت اگه اون پسر جوان وشجاع نبود معلوم نمیشد چی به سر اون زن و پسرش او مده بود.


  
  
اینجــا صـدای پـا زیــاد می شنــوم...!
امــا هیچکــدام تــو نیستــی ...!
دلــــــم ؛ خـوش کرده خــودش را بــه ایـن فکــر ؛
که شایــد ؛ پابرهنه بیایی ...
92/1/23::: 12:38 ع
نظر()
  
  
بعصی آدم ها ناخواسته همیشه متهم اند، بخاطر سکوتشان،مهربانیشان،گذشتشان،بی کینه بودنشان و دوست داشتنشان ،گویی جان میدهند برای اتهام بستن واز همه بدتر اینکه...
خوبی هایشان زود فراموش می شود....!
  
  
   1   2   3      >